تأویل و راسخان در علم

پدیدآورعلی‌اصغر ناصحیان

نشریهالهیات و حقوق

شماره نشریه11

تاریخ انتشار1389/12/07

منبع مقاله

share 3155 بازدید
تأویل و راسخان در علم

علی اصغر ناصحیان
چکیده:

بر اساس دلایل و شواهدی که در این مقاله آمده است، راسخان در علم، تأویل متشابهات را می‏دانند و نیز «واو» در «و الراسخون فی العلم» عاطفه است. اما سخنِ علی علیه‏السلام در خطبه اشباح که گفته می‏شود حاکی از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی از تأویل آیات متشابه است، به دلایلی که ذکر می‏شود، ناظر به آیات متشابه نیست. مصداق اصلیِ «راسخان در علم»، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و امامان مکتب اهل بیت علیهم‏السلام هستند. عاملان ربّانی که معارف شریعت را در این مکتب آموخته و به زیور علم و تقوا آراسته شده‏اند نیز از مصادیق «راسخانِ در علم» به شمار می‏روند.

کلید واژگان:

علوم قرآنی، محکم، متشابه، تأویل، راسخان در علم.
بحث از دانشِ تأویل متشابهات، پیشینه‏ای دیرین دارد. از عصر صحابه تاکنون، این پرسش در بین مفسران مطرح بوده است که آیا آگاهی از تأویل متشابهات(1)، منحصر به خداوند است یا راسخان در علم نیز تأویل متشابهات را می‏دانند؟ و نیز راسخان در علم، چه کسانی هستند و چه ویژگیهایی دارند؟
جمعی معتقدند که راسخان در علم نیز تأویل متشابهات را می‏دانند. منشأ اختلافِ مفسران در این مسأله، اختلاف در تفسیر آیه زیر است: «هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن أمّ الکتاب و أخر متشابهات فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه‏ و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا و ما یذّکّر إلاّ أولوا الالباب»(1)؛ یعنی اوست خدایی که قرآن را بر تو فرو فرستاد، بخشی از آن، آیات محکم است که اساس قرآن است و بخش دیگر، متشابهات است. پس کسانی که در دلهاشان کژی است، به هدفِ گمراه ساختن و تأویل، در پی متشابهات می‏روند (ولی) تأویلِ آن را کسی جز خداوند و راسخان در علم نمی‏داند. آنان گویند به آن ایمان آوردیم، همه آیات از نزد پروردگار ماست و جز صاحبان اندیشه، متذکر نمی‏گردند.
در آیه یاد شده، برخی مورد وقف را پایان جمله «و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه‏» می‏دانند و جمله «و الراسخون فی العلم یقولون...» را استینافیه می‏شمارند؛ در این صورت، معنای آیه چنین است: «تأویل آن را کسی جز خداوند نمی‏داند و راسخان در علم گویند به آن ایمان آوردیم، همه آیات از نزد خداوند (نازل شده) است.»
این گروه، نوعا معتقدند که کسی جز خداوند، تأویل متشابهات را نمی‏داند. در مقابل، بسیاری از مفسّران، «واو» را در جمله «و الراسخون فی العلم یقولون...»، عاطفه می‏دانند که بر اساس آن، معنای آیه چنین است: «تأویل آن را کسی جز خداوند و راسخان در علم نمی‏داند، گویند به آن ایمان آوردیم، همه آیات از نزد خداوند (نازل شده) است.»
این گروه معتقدند که راسخان در علم نیز از تأویل متشابهات آگاهند.

دیدگاه نخست: انحصار دانش تأویل به خداوند

«واو» در «و الراسخون فی العلم» استینافیه است. بنابراین، محل وقف، پایانِ جمله «و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه‏» می‏باشد؛ در نتیجه، از آیه استفاده می‏شود که علم به تأویل، منحصر به خداوند است و جز او کسی تأویل متشابهات را نمی‏داند. عایشه، عروة بن زبیر، حسن، مالک، کسایی، فرّاء، جبائی و برخی دیگر از مفسّران، این رأی را برگزیده‏اند.(1)

دلایل این دیدگاه

در تأیید این دیدگاه به وجوهی استدلال شده است که عبارت است از:

1. استیناف، مقتضای ذوق ادبی:

فخر رازی می‏گوید:
عطفِ «و الراسخون فی العلم» بر «اللّه‏» مستلزم آن است که «یقولون آمنّا به» آغاز جمله باشد، ولی قرار گرفتن چنین تعبیری در آغاز کلام، از ذوق فصاحت به دور است؛ زیرا در این صورت، مناسب آن بود که گفته شود: «و هم یقولون» یا «و یقولون آمنّا».(2)
در ردّ کلام فخر رازی گوییم: جمله «یقولون آمنّا» حالیه است و وضعیت راسخان در علم را توضیح می‏دهد. بر اساس قواعد ادبی، هرگاه جمله حالیه با فعل مضارع مثبت آغاز شود، بدون «واو» آورده می‏شود؛ مانند: «و لاتمنن تستکثر»(3) که «تستکثر» حال از فاعل «لاتمنن» است.(4)
ابن مالک در این خصوص گوید:
حوت ضمیرا و من الواو خلت(5)*** و ذات بدءٍ بمضارع ثبت
سید رضی رحمه‏الله دو نمونه از قبیل آیه مورد بحث نقل می‏کند که در آنها «واو»، عاطفه است و فعل مضارع بدون «واو» پس از معطوف، حال واقع شده است:
الف) «ما أفاء اللّه‏ علی رسوله من أهل القری فللّه‏ و للرسول و لذی القربی...للفقراء المهاجرین... و الذین جاءوا من بعدهم یقولون...»(1)
او می‏گوید: شکی نیست که «و الذین جاءوا من بعدهم» نیز داخل در مستحقان فی‏ء می‏باشند و «واو» برای عطف است و جمله «یقولون» حال واقع شده است.
و البرق یلمع فی الغمامة *** ب) فالریح تبکی شجوها
«واو» در «و البرق یلمع...» عاطفه و «برق» معطوف به «ریح» و «یلمع...» جمله حالیه است و مقصود شاعر این است که: «و البرق أیضا یبکی شجوه لامعا فی الغمامة»؛ و برق نیز به سبب اندوهش، در حالی که در دلِ ابر می‏درخشد، می‏گرید. اگر مقصود جز این بود، جمله «و البرق یلمع فی الغمامة» ارتباطی با «فالریح تبکی شجوها» نداشت، بلکه با آن اجنبی بود.(2)
از شواهد یاد شده آشکار گردید که استیناف، هیچ‏گونه ترجیحی بر عطف ندارد.

2. قرینه سیاق:

فخر رازی می‏نویسد:
خداوند متعال، راسخان در علم را به سبب آنکه می‏گویند: به متشابه ایمان آوردیم، ستوده است. اگر آنان از تأویل متشابهات به تفصیل آگاه باشند، جایی برای ستایش آنان نیست؛ زیرا هر کس که آگاهی تفصیلی به حقیقتی پیدا کند، بدان ایمان می‏آورد. بنابراین، مدح راسخان در علم، از آن جهت است که آنان به مرحله‏ای از ایمان به خداوند و کلام او دست یافته‏اند که به حقانیت آن ایمان می‏آورند؛ گر چه به مفاد آن جاهل باشند.(3)
استاد معرفت ـ حفظه اللّه‏ـ در ردّ این استدلال می‏نویسد:
چنین نیست که هر کس حق را بشناسد، بدان اعتراف کند و آن را بپذیرد. خداوند متعال می‏فرماید: «یعرفون نعمت اللّه‏ ثم ینکرونها و أکثرهم الکافرون».(1) علاوه بر این، ستودن به سبب ایمان از روی بصیرت، سزاوارتر از ستایش به سبب ایمانِ در حال جهل است.(2)
به نظر می‏رسد که جمله «یقولون آمنّا به کلّ من عنداللّه‏» ناظر به این نکته باشد که راسخان در علم، بدان سبب که خدای سبحان، دانش فهم متشابهات را به آنان افاضه کرده است، به مرحله‏ای از یقین و ثبات عقیده رسیده‏اند که تزلزل و اضطرابی در اندیشه آنان راجع به متشابهات وجود ندارد؛ لذا ایمان آنان به متشابهات، نظیر ایمان آنان به محکمات است. اگر جمله «یقولون آمنا...» ناظر به ایمان و تسلیم در حال جهل باشد، مناسب آن بود که گفته شود: «و المؤمنون یقولون آمنّا به...»؛ زیرا بین رسوخ در علم (ریشه در علم داشتن) با جهل، مناسبتی وجود ندارد.

3. انحصار دانشِ برخی از مسائل قرآنی به خداوند:

در قرآن از اموری مانند: زمان قیامت و حقیقتِ روح، سخن به میان آمده که از متشابهات به شمار می‏رود و دانش آن، تنها نزد خداوند است و راسخان در علم از آن آگاه نیستند. این مطلب، دلیل بر لزوم وقف بر «اللّه‏» و استیناف جمله «و الراسخون فی العلم یقولون» است؛ زیرا در صورت عاطفه بودنِ «واو»، مفاد آیه با واقعیت خارجی، سازگار نخواهد بود.
در پاسخ باید گفت که قرآن کریم آیات را به دو گونه «محکم» و «متشابه» تقسیم می‏کند و مفاد آیه تأویل ـ در صورت عطف بودنِ «و الراسخون فی العلم» ـ آگاهی راسخان در علم از مراد و مقصود آیاتِ متشابه است، ولی آیاتی که در آنها زمانِ وقوع قیامت یا حقیقت روح مطرح است، از متشابهات به شمار نمی‏رود؛ زیرا مفاد آنها روشن است. برای مثال، به دو آیه زیر بنگرید:
«یسئلونک عن الساعة أیّان مرسها قل إنّما علمها عند ربّی»(3)؛ از تو درباره زمان وقوع قیامت می‏پرسند؛ بگو دانش آن نزد پروردگارم است. «یسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربّی»(1)؛ از تو درباره روح می‏پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است.
چنان که می‏بینید، این آیات نمی‏تواند مصداق متشابه باشد؛ زیرا مفاد آن، کاملاً روشن است و اشتباهی در فهم مراد رخ نمی‏دهد. اما ابهامِ زمان وقوع قیامت و حقیقت روح، امری است که در آیات یادشده بیان نشده و جزو مقاصد این آیات نبوده است.

اشکال اساسی در این دیدگاه

قائلان دیدگاه نخست بر اساس استینافیه بودن «واو» و لزوم وقف بر «اللّه‏»، به عدم آگاهی راسخان در علم از تأویل متشابهات حکم می‏کنند، لیکن چنان‏که دیدید، ادلّه آنان بر استیناف، ناتمام است.
افزون بر این، نکته شایان توجهی که در دیدگاه یادشده مورد غفلت قرار گرفته، این است که استینافیه بودن «واو» در آیه مورد بحث، گرچه بر انحصار دانش تأویل به خداوند دلالت دارد، ولی از آنجا که حصر آن اضافی است، نمی‏تواند دلیل بر عدم آگاهی راسخان در علم از تأویل باشد؛ زیرا حصر حقیقی در صورتی ثابت می‏شود که دانش تأویل، علم مکتوم الهی باشد و خداوند سبحان آن را به کسی افاضه نکند، لیکن به حکم عقل و نقل و ظاهر برخی از آیات، دانش تأویل نمی‏تواند از علوم مکتوم خداوند باشد؛ زیرا قرآن کریم به صراحت، خود را وسیله هدایت بشر معرفی کرده است: «شهر رمضان الذی أنزل فیه القرآن هدی للناس»(2) در این صورت، چگونه ممکن است کتابی که برای هدایت بشر نازل شده است، بخشی از مفاهیم آن برای هیچ‏کس قابل ادراک نباشد و حتی بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و اهل البیت علیهم‏السلام که مفسّران حقیقی قرآنند، پوشیده باشد؟ در آن صورت، وجود چنین آیاتی در قرآن، لغو و بیهوده خواهد بود «تعالی اللّه‏ عن ذلک علوا کبیرا».
بنابراین، در صورتی که استینافیه بودنِ «واو» اثبات شود، این امر نمی‏تواند دلیل بر عدم آگاهی راسخان در علم باشد، بلکه آیات و دلایل دیگری که حاکی از دانش آنان است، موجب تخصیص آیه تأویل می‏گردد؛ چنان‏که آیه «عالم الغیب فلایظهر علی غیبه أحدا إلاّ من ارتضی من رسول»(1) مانع از عموم و حصر حقیقی در آیه «و عنده مفاتح الغیب لایعلمها إلاّ هو»(2) می‏شود. لذا علاّمه طباطبایی رحمه‏الله با این‏که «واو» را استینافیه می‏داند، معتقد است که راسخان در علم از تأویل آگاهند.(3)
آیه شریفه «فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ إنّ علینا بیانه»(4) گویای آن است که خداوند متعال پس از نزول آیات بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و استوار شدن قرائت آن بر زبان آن حضرت، تفسیر و بیان آن را به او وحی کرده است. لذا در مورد دیگری او را مسئول تبیین قرآن می‏شمارد: «و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل إلیهم»(5)؛ ما قرآن را بر تو فروفرستادیم تا برای آدمیان آنچه به سوی ایشان فرود آمده، بیان کنی.
بنابراین، چگونه ممکن است پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از سوی خداوند مأمور تبیین مفاهیم آیات گردد، ولی از تبیین بخشی از قرآن که آیات متشابه است، ناتوان باشد؟
در حدیثی از امام باقر علیه‏السلام این نکته بیان شده است:
إنّ رسول‏اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم أفضل الراسخین فی‏العلم قد علم جمیع ما أنزل اللّه‏ علیه من التنزیل والتأویل و ما کان اللّه‏ منزلاً علیه شیئا لم‏یعلّمه تأویله و أوصیائه من بعده یعلمونه کلّه؛(6) رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم برترین راسخان در علم است، تأویل و تنزیل تمامی آنچه خداوند بر او نازل کرده می‏داند، خداوند چیزی را که تأویل آن را بدو نیاموخته باشد، بر او نازل نکرده است، اوصیای او نیز پس از وی، همه آن را می‏دانند.

دیدگاه دوم: راسخان در علم، عالمان تأویلند

بسیاری بر این باورند که باب فهم متشابهات و تأویل صحیح آن بر روی راسخان در علم گشوده است. در بین پیشینیان، ابن عباس، ربیع، محمد بن جعفر بن زبیر، ابومسلم، طبرسی(1) و زمخشری(2) این رأی را اختیار کرده‏اند. سید رضی رحمه‏الله نیز همین رأی را تقویت کرده است.(3) دلایل این دیدگاه دو گونه است:
1. دلایلی که بر مبنای آیه تأویل و اثبات عاطفه بودن «واو» در جمله «و الراسخون فی العلم» استوار است.
2. دلایلی که با صرف نظر از آیه تأویل نیز مدعی را اثبات می‏کند.
طرفداران این دیدگاه نوعا جمله «الراسخون فی العلم...» را معطوف به «اللّه‏» می‏دانند. ولی علامه طباطبایی رحمه‏الله با این که معتقد است راسخان در علم از تأویل آگاهند، بر خلاف سایر طرفداران این دیدگاه، جمله مزبور را استینافیه می‏داند(4)؛ گرچه این امر منافاتی با دیدگاه او ندارد، لیکن دلیل وی بر استیناف، ناتمام است.(5)

دلایل این دیدگاه

1. اصالت «واو» در عطف:

اصل در «واو»، جمع (عطف) است، لذا حمل آن بر استیناف، خلاف اصل به شمار می‏رود و ارتکاب آن باید مستند به قرینه و شاهد قابل قبولی باشد، ولی در آیه مورد بحث، قرینه‏ای که بتواند آن را از معنای اصلی‏اش منصرف سازد، وجود ندارد(6)، بلکه قرائن و شواهد، مؤید عطف است. با اثبات عاطفه بودن «واو»، آیه مورد بحث بر آگاهی راسخان در علم از تأویل، دلالت می‏کند.

2. مناسبت حکم و موضوع:

مطالعه و بررسی تعبیرات قرآنی، ما را به این نکته رهنمون می‏سازد که تعبیرات گوناگون قرآن، بسیار دقیق و حساب شده و به اقتضای معانی و مقاصد ویژه صورت می‏گیرد. بر اساس این اصل و نیز لزوم مناسبت حکم و موضوع، حکمی که بر عنوان «الراسخون فی العلم» (استواران در دانش) بار می‏شود، باید از نوع فهمیدن و علم باشد، نه تسلیم و ایمان در حال جهل.(1)
اگر آیه شریفه، در مقام بیان ایمان در حال جهل بود، مناسب آن بود که تعبیری مانند: «و الراسخون فی الایمان» آورده شود؛ زیرا ایمان به آیات و پذیرش آنها به عنوان کلام الهی، منحصر به راسخان در علم نیست، بلکه همه مؤمنان ـ اعم از راسخان در علم و غیر ایشان‏ـ به آیات ایمان دارند؛ چه مراد آن را بدانند و چه ندانند. بنابراین، آیه مورد بحث در مقام بیان آگاهی راسخان در علم از تأویل است. این مطلب، معطوف بودن «الراسخون فی العلم» بر «اللّه‏» را نیز ثابت می‏کند.

3. حکم عقل:

الف) چنان‏که قرآن کریم خود تصریح کرده است، آیات متشابه دستاویز اهل زیغ قرار گرفته، آنان به‏وسیله این آیات، در صدد گمراه ساختن مردم برمی‏آیند. با این حال، اگر در بین امت اسلام، کسانی که تأویل متشابهات را بدانند، وجود نداشته باشند، چه کسی می‏تواند مانع انحرافات عقیدتی شود و مردم را به حقایق ناب قرآنی رهنمون سازد؟ بنابراین، به حکم قاعده لطف، وجود عالمان ربانی آگاه از تأویل، ضروری است.(2)
ب) اگر جز خداوند، کسی از تأویل متشابهات آگاه نباشد، شماری از آیات قرآن، بی‏فایده خواهد بود... فرض کنید که مردم برای فهم آیات متشابه، به عالمان دانش قرآن رجوع کنند و آنان در این مورد، اظهار عجز نموده، از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم استمداد جویند، ولی او نیز همچون دیگران، قادر به تبیین آن نباشد؛ آیا در این صورت، سایر ملل، چنین امتی را که خود و رهبرانشان از فهم کتابی که اساس دین آنان به شمار می‏رود، ناتوانند، به تمسخر نمی‏گیرند؟
بی‏گمان، ادعای مزبور، پنداری باطل و موجب فروکاستن عظمت این امت است؛ امتی که به واسطه پیامبر عظیم و کتاب کریمش، برترین امتهاست.(1)

4. واقعیت عینی:

در میان مفسّران ـ اعم از صحابه و تابعین‏ـ دیده نشده است که از تفسیر آیه‏ای به سبب تشابه و اختصاص داشتن دانش آن به خداوند، خودداری کنند؛ بلکه همه آیات را تفسیر کرده‏اند. این امر، مؤید دیدگاه مورد بحث است.(2)

5 . دلالت احادیث:

احادیث فراوانی به صراحت، راسخان در علم را دانایان تأویل معرفی می‏کند. این احادیث نوعا بر عاطفه بودن «واو» در آیه مورد بحث نیز دلالت دارد که از باب نمونه، شماری از آنها را ذکر می‏کنیم:
الف) عن أبی‏جعفر علیه‏السلام قال:
إنّ رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم أفضل الراسخین فی العلم قد علم جمیع ما أنزل اللّه‏ علیه من التنزیل و التأویل و ما کان اللّه‏ منزلاً علیه شیئا لم‏یعلّمه تأویله أوصیائه من بعده یعلمونه کلّه؛(3) رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم برترین راسخان در علم است، تمامی آنچه از تنزیل و تأویل، خدا بر او فرو فرستاد، آموخته است؛ خداوند چیزی را که به او نیاموخته باشد، بر او نازل نکرده و اوصیای آن حضرت پس از وی همه آن را می‏دانند.
ب) عن أبی‏عبداللّه‏ علیه‏السلام قال:
نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله.(4) امام صادق علیه‏السلام فرمود: ما راسخان در علم هستیم و ما تأویل آن را می‏دانیم.
ج) عن أبی‏جعفر علیه‏السلام قال:
و مایعلم تأویله إلاّ اللّه‏ و الراسخون فی العلم، نحن نعلمه.(1) امام باقر علیه‏السلام فرمود: تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم، کسی نمی‏داند، ما آن را می‏دانیم.
د) قال امیرالمؤمنین علیه‏السلام :
سلونی عن القرآن فإنّ فی القرآن علم الأوّلین و الآخرین لم‏یدع لقائل مقالاً و لایعلم تأویله إلاّ اللّه‏ و الراسخون فی العلم و لیسوا بواحد و رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم کان واحدا منهم علّمه اللّه‏ إیّاه و علّمنیه رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ثمّ لایزال فی عقبه إلی یوم تقوم الساعة؛(2) از من راجع به قرآن بپرسید که در آن، دانش پیشینیان و متأخران وجود دارد. برای هیچ‏کس جای سخنی باقی نگذاشته است و تأویل آن را جز خداوند و راسخان در علم، کسی نمی‏داند. مقصود از راسخان در علم، یک شخص واحد نیست. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یکی از آنان بود که خداوند تأویل را به او آموخت و آن حضرت تأویل را به من آموخت و پس از این، پیوسته (دانش تأویل) در میان دودمان آن حضرت است تا آن که قیامت فرا رسد.
ه) عن امیرالمؤمنین علیه‏السلام :
و عجز کلّ أحد من الناس عن معرفة تأویل کتابه غیرهم، لأنّهم هم الراسخون فی العلم المأمونون علی تأویل التنزیل. قال اللّه‏ تعالی: «و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه‏ و الراسخون فی العلم»؛(3) امیرالمؤمنین علیه‏السلام راجع به ائمه علیهم‏السلام می‏فرماید: همه از شناخت تأویل کتاب خدا عاجزند، جز آنان؛ زیرا راسخان در علم، حقیقتا آنانند، همانان که امینان تأویل قرآن می‏باشند. خداوند می‏فرماید: «تأویل آن را جز خداوند و راسخان در علم، کسی نمی‏داند».
گفته می‏شود که کلام امیرالمؤمنین علیه‏السلام در خطبه «اشباح» بر خلاف سایر احادیث، دلیل بر ناآگاهی راسخان در علم از تأویل است؛ زیرا بر اساس آن، راسخان در علم در برابر متشابهات به جهل خود اعتراف می‏کنند.
با توجه به دلالت احادیث و سایر دلایل قاطع بر آگاهی آنان از تأویل، لازم است کلام امیرالمؤمنین علیه‏السلام با دقت و تأمل بیشتری مورد مطالعه قرار گیرد و توجیه صحیحی برای آن بیان شود.

سخن امیر مؤمنان علیه‏السلام در خطبه اشباح

و اعلم أنّ الراسخین فی العلم هم الذین أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغیوب الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح اللّه‏ تعالی اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم‏یحیطوا به علما و سمّی ترکهم التعمّق فیما لم‏یکلّفهم البحث عن کنهه رسوخا.(1)
یعنی: بدان که راسخان در علم، کسانی هستند که اقرارشان به ناآگاهی از آنچه در پس پرده غیب است، آنان را از هجوم آوردن به درهای بسته غیب، بی‏نیاز ساخته است. خدای تعالی ایشان را به سبب اعتراف به عجز، از دریافت آنچه در حیطه دانششان نیست، ستوده است و از آن روی، آنان را راسخان در علم نامیده که تعمّق در چیزی را که خدا جست‏وجوی کنه آن را تکلیف نکرده، واگذاشته‏اند.(2)

دیدگاه مشهور

بسیاری چنین پنداشته‏اند که کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام تفسیر بخش پایانی آیه تأویل است: «و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه‏ و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا».(3) لذا کلام آن حضرت را حاکی از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی از تأویلِ آیات متشابه دانسته‏اند.(1) ولی با توجه به اینکه احادیث و دلایل قطع‏آور، حاکی از آگاهی راسخان در علم از تأویل آیات متشابه است، سعی شده است کلام علی علیه‏السلام به گونه‏ای توجیه شود که با این حقیقت، تنافی نداشته باشد.(2)

بررسی دیدگاه علامه مجلسی

به نظر می‏رسد مهم‏ترین توجیهاتی که درباره سخن علی علیه‏السلام در خطبه اشباح ارائه شده، سه توجیهی باشد که محدث گرانقدر شیعه، علامه مجلسی رحمه‏الله بیان داشته است و اکنون به نقل و بررسی آن می‏پردازیم:
1. کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام طبق رأی مشهور عامه است و مقصود امام علیه‏السلام این است که بر مبنای عقیده مخاطبان، خود آنان را مجاب سازد.(3)
این توجیه قابل پذیرش نیست؛ زیرا معنای آن این است که علی علیه‏السلام تفسیر غلط و فهم نادرست عامه از قرآن را تأیید و تصدیق کرده است. با اینکه آن حضرت بزرگ‏ترین پاسدار مرزهای فکری و عقیدتی می‏باشد، چگونه ممکن است خود سبب انحراف دیگران شود و راجع به آیات متشابه، یک اصل باطل را به خاطر تمشّی با عامه، تأیید کند؟
مسأله تقیه نیز در این باره منتفی است؛ زیرا ایراد خطبه توسط آن حضرت، تنها در دوران حکومتش انجام می‏گرفت و در آن هنگام، انگیزه‏ای بر تقیه در تفسیر آیات وجود نداشت. افزون بر این، حتی با فرض وجود انگیزه‏ای بر تقیه، ذکر عبارات مورد بحث در کلام امام علیه‏السلام مسبوق به پرسش از تفسیر آیه تأویل نبوده تا حضرت ناگزیر از چنان پاسخی باشد.
2. آیه تأویل با ظهر و بطن خود، دو معنای متفاوت را می‏فهماند: طبق ظاهرِ آن، مقصود از متشابه، اموری مانند کنه ذات باری تعالی است که جز خداوند، کسی را به دانش آن راهی نیست و بر اساس معنای باطنیِ آیه، مقصود از متشابه، اموری است که راسخان در علم، تأویل آن را می‏دانند. احادیث فراوانی که حاکی از آگاهی راسخان در علم از تأویل است، ناظر به این معنی است. بر اساس این توجیه، قاری در وقف بر «إلاّ اللّه‏» یا «الراسخون فی العلم» مخیّر است.(1)
این توجیه نیز به دلایل زیر قابل پذیرش نیست؛ زیرا موضوعِ حکم در آیه تأویل، آیات متشابه قرآن است، نه هر چیزی که متشابه بر آن صدق کند. اموری مانند کنه ذات باری تعالی گرچه از چیزهایی است که جز خداوند، کسی از آن آگاه نیست و عنوان متشابه به معنای عامِ خود، بر آن صدق می‏کند، ولی بدیهی است که آیه متشابه به آن گفته نمی‏شود و در قرآن، آیه یا آیاتی که در صدد بیان اموری مانند کنه ذات باری تعالی باشد، وجود ندارد؛ زیرا کنه ذات احدیّت از قلمرو فهم بشر خارج است، ولی مفاهیم آیات قرآن در حد فهم بشر است، نه فوق آن. عالی‏ترین مفاهیم قرآن، مفاهیمی است که به راحتی برای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و امامان معصوم علیهم‏السلام قابل فهم است، اما وجود آیات متشابهی که هیچ بشری، حتی پیامبر و ائمه علیهم‏السلام نیز توان ادراک آن را نداشته باشند، قابل قبول نیست؛ زیرا نزول چنین آیاتی که هیچ مخاطبی برای آن تصور نمی‏شود، لغو خواهد بود، که از ساحت قرآن عظیم به دور است.
اشکال دیگر در توجیه مزبور این است که معانی ظهر و بطن در آیات، مترتب بر یکدیگر بوده، از همگرایی و هماهنگی نزدیکی برخوردار است؛ مثلاً در آیه شریفه «... و من أحیاها فکأنّما أحیا الناس جمیعا»(1) طبق حدیث امام صادق علیه‏السلام در معنای ظهر، «احیاء» به معنای نجات دادن از غرق و مانند آن تفسیر شده و در معنای بطن، به هدایت کردن گمراه تأویل گردیده است.(2) ولی دو معنایی را که مجلسی رحمه‏الله به مثابه ظاهر و باطن آیه تأویل، پیشنهاد می‏کند، از حیث نفی و اثبات، در نقطه مقابل یکدیگر قرار دارند؛ به گونه‏ای که حتی در قالب یک قرائت نمی‏گنجد. این در حالی است که طبق اصطلاح متعارف، معانی ظاهر و باطن در هر آیه، مبتنی بر یک قرائت است. چه اینکه اگر معنای ظاهر، برخاسته از یک قرائت و معنای باطن، برخاسته از قرائت دیگر باشد، یکی از آن دو را نمی‏توان باطن دیگری به شمار آورد.
3. توجیه سوم را مرحوم مجلسی از دیگران نقل می‏کند که حاصل آن چنین است: جمله «یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا» حاکی از حالت تسلیم و اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی خود، پیش از آموختن تأویل از مصدر ربوبی است. گویا خدای سبحان در صدد بیان این نکته است که راسخان در علم، به سبب اعتراف به ناآگاهی و قصور خود و پرهیز از تمسّک به ظاهر آیات متشابه و اجتناب از تأویل باطل، به مرحله‏ای از شایستگی دست یافته‏اند که خداوند تأویل متشابهات را به آنان آموخته است. بنابراین، کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام ناظر به مرحله جهل و اعتراف آنان است و این امر، منافاتی با آگاهی ایشان که در مرحله بعد حاصل می‏شود، ندارد.(3)
این توجیه از دو جهت مردود است:
1. با ظاهر کلام علی علیه‏السلام سازگار نیست؛ زیرا در کلام آن حضرت تعبیرات زیر به کار رفته است: «السدد المضروبة دون الغیوب» (درهای بسته غیب)، «الغیب المحجوب» (غیبی که از دیگران پوشیده و نهان داشته شده است). این تعابیر نمی‏تواند ناظر به تأویل آیات متشابه باشد؛ زیرا معانی و مقاصد متشابهات در ضمن محکمات بیان شده و برای راسخان در علم، به راحتی قابل دستیابی است. بنابراین، تأویل متشابهات که همان مراد واقعی آنهاست، چیزی نیست که خدای متعال آن را مستور و پنهان کرده باشد؛ لذا نمی‏توان آن را از مصادیق «غیب» شمرد.
اطلاق «غیب محجوب» به هیچ وجه پذیرفته نیست؛ هرچند که به گونه‏ای اطلاق «غیب» بر تأویل آیات متشابه پذیرفته شود؛ زیرا تعبیر «غیب محجوب» و «غیب مکنون» که در برخی از احادیث به کار رفته، چنان که بعضی از محققان بیان کرده‏اند،(1) ناظر به مقام ذات واجب‏الوجود است که حقیقت و کنه آن در پرده غیب، محجوب و مکنون است و عقول را بدان راهی نیست.
از این روست که راسخان در علم درباره آن به ناآگاهی خود اعتراف می‏کنند و ناآگاهی آنان در این خصوص، مربوط به موقعیت و مرحله خاصی نیست، بلکه دائمی است؛ چرا که کنه ذات باری تعالی به کلی از قلمرو ادراک بشر خارج است؛ بر خلاف آیات متشابه قرآن کریم که برای فهم بشر نازل شده و مفاهیم آن در حیطه عقل و فهم انسان است، نه فراتر از آن. با این حال، چگونه می‏توان تأویل متشابهات را «غیب محجوب» خواند؟ چه اینکه اگر تأویل متشابهات «غیبِ محجوب» باشد، معنای آن این است که کسی را یارای آگاهی از آن نیست یا مصلحت نیست کسی از آن آگاه شود، که در این صورت، اگر خداوند، پیامبر و ائمه علیهم‏السلام را به عنوان اهل سرِّ خود، از آن آگاه سازد، مجاز به فاش کردن آن نخواهند بود. ولی واقعیت خارجی حاکی از آن است که ائمه علیهم‏السلام از بیان متشابهات قرآن خودداری نکرده؛ بلکه بهترین مرجع در تبیین این‏گونه آیات بوده‏اند. بنابراین، کلام امام علیه‏السلام نمی‏تواند ناظر به آیات متشابه باشد.
2. بر اساس این توجیه باید بگوییم کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام گویای آن است که آیه تأویل، از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی از معنی و مراد(2) آیات متشابه حکایت می‏کند و محل وقف در آن، لفظ جلاله است. لیکن احادیث بسیاری از علی علیه‏السلام و سایر ائمه علیهم‏السلام مبنی بر عطفِ «الراسخون فی العلم» بر «اللّه‏» و آگاهی راسخانِ در علم از تأویل رسیده،(1) در حالی که حتی یک حدیث، دال بر اعترافِ راسخان در علم به ناآگاهی از تأویل، حتی در مرحله نخست وجود ندارد. با این وجود، چگونه می‏توان به صِرفِ احتمال، کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام در خطبه اشباح را بر چنین معنای شاذی که مخالف سایر احادیث است، حمل کرد؟.

دیدگاه علاّمه طباطبایی

علاّمه طباطبایی رحمه‏الله راجع به سخن علی علیه‏السلام همان رأی مشهور را برگزیده است و کلام امام علیه‏السلام را حاکی از مفاد آیه تأویل می‏داند؛ جز اینکه ایشان بر خلاف نظر مشهورِ امامیه در آیه مزبور، معتقد است «واو» استینافیه می‏باشد(2) و آیه یادشده، بر آگاهی راسخان در علم از تأویل دلالت ندارد؛ لذا سخن علی علیه‏السلام را مؤید نظر خود می‏شمارد.
آنچه ایشان در این باره آورده‏اند، در موارد زیر خلاصه می‏شود:
1. کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام حاکی از مفاد آیه تأویل است.
2. بر اساس سخن علی علیه‏السلام «واو» استینافیه است، نه عاطفه.
3. آیه تأویل بر آگاهی راسخان در علم از تأویل دلالت ندارد، ولی امکان علم آنان را نفی نمی‏کند.
4. عالم بودن راسخان در علم نسبت به تأویل، از احادیث دیگر استفاده می‏شود.
5 . مقصودِ امیر مؤمنان علیه‏السلام از امور ماورای پرده غیب، معانی آیات متشابه می‏باشد که بر عامه مردم پوشیده است.
6 . طبق سخن علی علیه‏السلام عنوانِ «راسخان در علم» همه کسانی را که [در داوری خود[ به معلوماتشان التزام دارند و به دایره مجهولات پای نمی‏گذارند، شامل می‏شود.(3)
استواریِ دیدگاه علامه رحمه‏الله مبتنی بر آن است که رأی نخستِ ایشان (حاکی بودن سخن امام علیه‏السلام از مفاد آیه تأویل) ثابت شود، ولی چنان که پیش از این اشاره شد، نه‏تنها مدعای مزبور ثابت نیست، بلکه شواهدی بر رد آن نیز وجود دارد. افزون بر این، دیدگاه یادشده به لحاظ مبنای علامه رحمه‏الله در «تأویل» از جهات زیر مورد اشکال است:

الف) ارتباط نداشتن سخن امام علیه‏السلام با مفاد آیه تأویل

علامه رحمه‏الله سخن علی علیه‏السلام را بیانگر مفاد آیه تأویل می‏داند، لیکن طبق مبنای ایشان در «تأویل» و نیز تفسیری که از سخن علی علیه‏السلام ارائه می‏دهند، کلام امام علیه‏السلام نمی‏تواند حاکی از مفاد آیه تأویل باشد.
به نظر علامه رحمه‏الله «تأویل» از سنخ معانی و مفاهیم نیست، بلکه از حقایق خارجی و عینی است که قرآن در معارف، شرایع و سایر بیاناتش بدان تکیه دارد(1) و نیز آیه هفتم آل عمران، موضعِ راسخان را نسبت به تأویلِ متشابهات به معنای یادشده بیان می‏کند و ناظر به موضعِ ایشان درباره معنی و تفسیر آیات متشابه نیست؛ چه اینکه طبق این دیدگاه واژه «تأویل» در آیه مزبور نمی‏تواند به معنای تفسیر باشد.
علامه در این باره می‏نویسد:
و لو کان التأویل هو التفسیر بعینه لم‏یکن لاختصاص علمه باللّه‏ أو باللّه‏ و بالراسخین فی العلم وجه، فإنّ القرآن یفسّر بعضه بعضا و المؤمن و الکافر و الراسخون فی العلم و أهل الزیغ فی ذلک سواء.(2)
اما آنچه در کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام آمده، بنا به اظهار علامه رحمه‏الله ناظر به «تأویل» نیست؛ بلکه ناظر به تفسیر آیات متشابه است. وی در این باره می‏فرماید:
و المراد بالغیوب المحجوبة بالسدد، المعانی المرادة بالمتشابهات المخفیّة عن الأفهام العامّة و لذا أردفه بقوله ثانیا: فلزموا الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره، و لم‏یقل بجملة ما جهلوا تأویله فافهم.(3)
بنابراین، طبق دیدگاه علامه رحمه‏الله آنچه آیه هفتم آل عمران از آن سخن می‏گوید، اظهار عجز راسخان در علم نسبت به تأویل متشابهات است و آنچه در کلام امام علیه‏السلام آمده، اظهار عجز آنان نسبت به تفسیر متشابهات می‏باشد. پس با وجود تباین موضوعِ حکم در آن دو، نمی‏توان یکی را حاکی از دیگری دانست؛ مگر اینکه بگوییم مقصود از «تأویل» در آیه مورد بحث، «تفسیر» است؛ که چنین ادعایی، خلاف مبانی علامه رحمه‏الله است.

ب) تعارض در رأی

چنان که از مطالبِ بند الف نیز به دست می‏آید، دیدگاه علامه رحمه‏الله درباره کلام علی علیه‏السلام با مبنای ایشان راجع به «تأویل» در تعارض است؛ زیرا از یک سو می‏فرماید: «تأویل در آیه مورد بحث، نمی‏تواند به معنای تفسیر باشد»(1)، «تأویل از سنخ مفاهیم و معانی نیست»(2)، ولی از سوی دیگر، برداشت ایشان از سخن علی علیه‏السلام این است که مراد از «تأویل» در آیه، تفسیر و معانی متشابهات است؛ زیرا تعبیر امام علیه‏السلام «ما جهلوا تفسیره» می‏باشد، نه «ما جهلوا تأویله». این در حالی است که علامه رحمه‏الله عبارات مورد بحث در خطبه اشباح را ناظر به مفاد آیه تأویل دانسته و به عنوان مؤید دیدگاه خود آورده است.(3)

ج) نادرستی تفسیر «الغیب المحجوب»

علامه رحمه‏الله در تفسیر سخن علی علیه‏السلام مراد از «الغیب المحجوب» را معانی آیات متشابه می‏داند که بر عامه مردم پوشیده است(4)؛ این مطلب، نه با ظاهر «الغیب المحجوب» سازگار است و نه با دیدگاه خود علامه رحمه‏الله (در بحثِ تأویل)؛ زیرا چنان که در مباحث پیشین گذشت، تعبیر «غیب محجوب» و قراین و شواهد دیگری که در کلام علی علیه‏السلام وجود دارد، گویای آن است که مقصود از آن، اموری مانند کنه ذات باری تعالی می‏باشد که از قلمرو عقل و فهم بشر خارج است. اما اموری مانند مفاد آیاتِ متشابه که ادراک و فهم آن برای انسان میسّر است، نمی‏تواند مصداق غیب محجوب باشد.
افزون بر این، بیانِ ایشان در مبحث تأویل نیز رأی یادشده رانقض می‏کند. وی در باب تأویل می‏فرماید:
اگر مراد از تأویلِ آیات متشابه، تفسیر و معنای این آیات باشد، این امر مستلزم آن است که در قرآن آیاتی داشته باشیم که فهم عموم مردم به مراد و معنای آن نرسد، ولی در قرآن چنین آیاتی نداریم، بلکه قرآن خود گویای آن است که به منظور فهم همه مردم نازل گردیده است.(1)
اگر ایشان بر این باور است که معنی و مراد آیات متشابه در بُرد فهم عموم مردم است، چگونه می‏تواند معانی این آیات را غیبِ محجوب بداند؟

دیدگاه نگارنده

اکنون با روشن شدن ضعف آرای یادشده، این پرسش مطرح می‏گردد که مراد امیر مؤمنان علیه‏السلام از عبارات یادشده چیست؟ پاسخ این است که فهم و دریافت صحیح مفاد سخن امام علیه‏السلام مبتنی بر توجه کردن به سبب ایراد خطبه مزبور و تأمل در عبارات آن است. در بیان سبب ایراد خطبه یادشده، گفته‏اند: شخصی از امیر مؤمنان علیه‏السلام درخواست کرد که خداوند را آنچنان برای او توصیف کند که گویا آشکارا او را می‏بیند.(2) به نظر می‏رسد این پرسش، نوعی استفهام از کنه ذات باری تعالی تلقی شده است؛ لذا سبب برافروختگی آن حضرت و ایراد خطبه مزبور گردید. محور سخن امام علیه‏السلام در این خطبه، ذات مقدس ربوبی است که به شیوه‏های گوناگون از عظمت و کمال وصف‏ناپذیرش یاد شده و از کنجکاوی در کنه ذات او که خارج از قلمرو ادراک بشری است، منع گردیده است. لذا گزارش از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی نیز در همین راستا قرار می‏گیرد و نمی‏تواند ناظر به آیات متشابه باشد؛ چه اینکه ادعای این مطلب که راسخان در علم نسبت به تأویل آیات متشابه قرآن اعتراف به ناآگاهی می‏کنند، نه ربطی به موضوع سخن دارد و نه با عبارات متنِ مورد بحث و قبل و بعد آن سازگار است.
در عبارات پیش از آن، امام علیه‏السلام به پرسش‏کننده می‏فرماید:
به هوش باش و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو می‏نمایاند، بپذیر و نور هدایتِ قرآن را چراغ راه خود گیر و از آنچه شیطان، تو را به دانستنش وامی‏دارد و کتاب خدا آن را بر تو واجب نمی‏شمارد و در سنّت رسول و ائمه هدی علیهم‏السلام نشانی ندارد، دست بدار و علم آن را به خدا واگذار که این نهایت حق خدا بر توست.(1)
چنان که می‏بینید، علی علیه‏السلام در این بخش از خطبه، قلمرو کنجکاوی در صفات خداوند را در محدوده صفات الهی که در قرآن و سنت آمده، منحصر می‏کند و سپس عبارات مورد بحث را می‏آورد و می‏فرماید:
بدان که راسخان در علم، کسانی هستند که اقرارشان به ناآگاهی از آنچه در پسِ پرده غیب است، آنها را از هجوم آوردن به درهای بسته غیب بی‏نیاز کرده است. خدای تعالی ایشان را به سبب اعتراف به عجز از دریافت آنچه در حیطه دانششان نیست، ستوده است و از آن روی، آنان را راسخان در علم نامیده که تعمّق در چیزی را که خدا جست‏وجوی کنه آن را تکلیف نکرده واگذاشته‏اند.(2) ... تو نیز به همین مقدار اکتفا کن و عظمت خدای سبحان را با میزان خِرد خویش مسنج که از هلاک‏شوندگان می‏گردی.(3)
چنان که می‏بینید، موضوع سخن، ذات و صفات باری تعالی است و آنچه راسخان در علم به ناآگاهی از آن اعتراف می‏کنند، کنه ذات خداوند است. از شواهد قاطع بر این مطلب، عبارات «ترکهم التعمّق فیما لم‏یکلّفهم البحث عن کنهه» و «الغیب المحجوب» است که ناظر به کنه ذات واجب‏الوجود می‏باشد؛ زیرا کنه ذات خداوند است که مصداق روشن «غیبِ محجوب» می‏باشد و انسان، مکلف به بحث و پی‏جویی درباره آن نیست، اما تأویل آیات متشابه از مصادیقِ غیب محجوب و اموری که انسان مکلف به فهم آن نباشد، نیست. چگونه می‏توانیم تأویل آیات متشابه را «غیب محجوب» بدانیم و مدعی شویم که مردم مکلف به دانستن آن نیستند، در حالی که خدای متعال همه آیات را برای فهم بشر و هدایت او نازل کرده است و خود می‏فرماید: «و لقد یسّرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر»(1)، «هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتّقین»(2)، «و أنزلنا إلیکم نورا مبینا»(3) و علی علیه‏السلام می‏فرماید: «ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض»(4)؛ بخشهایی از قرآن، بخشهای دیگر آن را تفسیر و تأیید می‏کند. بر اساس این حدیث، متشابهات قرآن در پرتو محکمات آن (برای راسخان در علم) گویا و روشن می‏گردد؛ لذا «غیب محجوب» (یعنی غیبی که از دیگران نهان شده و آنها را راهی به ادراک آن نیست) بر آیات متشابه صدق نمی‏کند.
اکنون که تفاوت ماهویِ موضوع سخن امام علیه‏السلام با موضوع آیه تأویل آشکار گردید، باید گفت که پرسش سائل و نیز تعبیرات «السدد المضروبة دون الغیوب»، «الغیب المحجوب» و «ترکهم التعمّق فیما لم‏یکلّفهم البحث عن کنهه» گویای آن است که امام علیه‏السلام در مقام بیان آگاهی یا عدم آگاهی راسخان در علم از تأویل آیات متشابه نبوده است، بلکه کلام آن حضرت ناظر به کنجکاوی درباره کنه ذات و کنه صفات خداوند است و در این خصوص موضع راسخانِ در علم و ویژگی بسیار ارزشمند آنان را بیان می‏فرماید و آن عبارت است از اینکه آنان به مرحله‏ای از دانش و کمال عقلانی دست یافته‏اند که جایگاه عقل و ادراک خود را می‏دانند و در برخورد با مسائلی مانند کنه ذات و کنه صفات باری تعالی که از قلمرو عقل و ادراک بشر به طور کلی خارج است، به ناتوانی خود اعتراف می‏کنند و به سان کم‏خردان مغرور در امور یادشده، تلاش بیهوده نمی‏کنند و یاوه نمی‏سرایند. بنابراین، ویژگی یادشده در کلام امام علیه‏السلام ناظر به مفاد آیه تأویل نیست، بلکه گزارش از یک واقعیت خارجی درباره راسخان در علم می‏باشد که از موضوع آیه تأویل بیرون است.
بخشی از کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام گویای آن است که خدای تعالی از آن جهت که راسخان در علم، پی‏جویی و کنجکاوی در امور خارج از قلمرو دانش بشر را واگذاشته‏اند، از آنان با عنوان «الراسخون فی العلم» (استوارانِ عرصه دانش) یاد کرده است. در این خصوص این پرسش مطرح می‏شود که ویژگی یادشده، چه تناسبی با عنوان «الراسخون فی العلم» دارد؟
پاسخ این است که ویژگی مزبور، از ثمراتِ قوت ایمان، کمال عقلانی و فزونی دانشِ راسخان در علم است؛ چه اینکه شناخت جایگاه عقل و ادراک بشری و مصونیت از جهل مرکب، بدون کمالات یادشده میسر نیست؛ لذا فراوان دیده می‏شود که مدعیان دانش و خردمندی، در جهل مرکب به سر می‏برند و به سبب ناآگاهی از قلمرو عقل و ادراک خود به موضوعاتی خارج از بُرد عقل خویش می‏پردازند که ره‏آوردِ آن، چیزی جز بافته‏های ذهنی و موهومات نیست.

پاسخ به دو پرسش

کسانی که سخن علی علیه‏السلام را ناظر به مفاد بخش پایانی آیه تأویل می‏دانند، گزارش آن حضرت از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی نسبت به غیب محجوب را گزارش از مفاد «و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا» می‏دانند، ولی با نظر به اینکه دیدگاه مزبور، مخدوش و مورد اشکال است، دو پرسش زیر مطرح می‏گردد:
1. اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی که علی علیه‏السلام از آن گزارش می‏دهد، اگر در آیه تأویل نیامده، در کجا آمده است؟
2. ستایش خداوند از راسخان در علم، کدام است؟
به نظر می‏رسد ستایش خداوند از راسخان در علم، همان نامیدن آنان با عنوان «الراسخون فی العلم» باشد که در آیه هفتم آل عمران و 162 نساء آمده و در هر دو آیه، از ایمان آنان نیز یاد شده است، لیکن توجه به این نکته حائز اهمیت است که اگر عنوان «الراسخون فی العلم» که متضمن ستایش است، در دو آیه یادشده آمده، این امر مستلزم آن نیست که اعتراف به عجز از ادراک کنه ذات باری تعالی و مانند آن، که سبب نامبردار شدن راسخان در علم به این عنوان است نیز در آن دو آیه ذکر شده باشد؛ چه اینکه ذکر عنوان، بدون یادکرد از وجه تسمیه، امری شایع و رایج است. افزون بر این، موضوع سخن در آن دو آیه، مناسبتی با وجه تسمیه مزبور ندارد؛ لذا در پاسخ به این پرسش که اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی، در کجا آمده است، گوییم: اعترافِ راسخان در علم به ناآگاهی در اموری مانند کنه ذات باری تعالی، واقعیتی عینی و خارجی است که علی علیه‏السلام از آن گزارش داده و در آیه تأویل بدان پرداخته نشده است؛ زیرا موضوع سخن در آیه تأویل، محکمات و متشابهات قرآن است. علی علیه‏السلام پس از بیان اعتراف به عجزِ راسخان در علم راجع به اموری مانند کنه ذات خدای تعالی، وجه تسمیه ایشان با عنوان مزبور را همان اعتراف به عجزشان می‏شمارد که واقعیتی عینی و خارجی است و نمونه‏های زیر از ادعیه و گفتار معصومان علیهم‏السلام از آن حکایت می‏کند:
1. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «ما عرفناک حقّ معرفتک»(1)، «و لاأثنی ثناءا علیک أنت کما أثنیت علی نفسک»(2)، «أشهد أنّک سیّدی... و لایبلغ الواصفون کنه عظمتک».(3)
2. علی علیه‏السلام : «کلّت الأوهام عن تفسیر صفتک و انحسرت العقول عن کنه عظمتک»(4)، «و لسنا نعلم کنه عظمتک، إلاّ أنّا نعلم أنّک حیّ قیّوم لاتأخذک سنة و لا نوم، لم‏ینته إلیک نظر و لم‏یدرکک بصر»(5)، «و حار فی ملکوته عمیقات مذاهب التفکیر و انقطع دون الرسوخ فی علمه جوامع التفسیر و حال دون غیبه المکنون حجب من الغیوب، تاهت فی أدنی أدانیها طامحات العقول فی لطیفات الأمور».(6)
3. امام سجاد علیه‏السلام : «و عجزت العقول عن إدراک کنه جمالک و انحسرت الأبصار دون النظر إلی سبحات وجهک و لم‏تجعل للخلق طریقا إلی معرفتک إلاّ بالعجز عن معرفتک».(7)
4. امام صادق علیه‏السلام : «عجز الواصفون عن کنه صفته و لایطیقون حمل معرفة إلهیّته و لایحدّون حدوده لأنّه بالکیفیّة لایتناهی إلیه».(1)
5 . امام کاظم علیه‏السلام : «إنّ اللّه‏ أجلّ و أعلی و أعظم من أن یبلغ کنه صفته فصفوه بما وصف به نفسه و کفّوا عمّا سوی ذلک».(2)
6 . امام رضا علیه‏السلام : «ذاته حقیقة و کنهه تفریق بینه و بین خلقه».(3)

اختلافِ عبارت در نقل خطبه اشباح

طبق نقلِ صدوق رحمه‏الله عبارت مورد بحث، چنین است: «فلزموا الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب فقالوا: آمنّا به کلّ من عند ربّنا».(4) جمله «فقالوا آمنّا به کلّ من عند ربّنا» در نقل سید رضی رحمه‏الله در نهج‏البلاغه وجود ندارد، ولی بر اساس نقل صدوق رحمه‏الله جزء کلام امام علیه‏السلام است و در این صورت، جمله: «الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب» ناظر به جمله «یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا» در آیه تأویل می‏باشد که نتیجه آن گزارش امیر مؤمنان علیه‏السلام از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی از تأویلِ آیاتِ متشابه قرآن است.
این مطلب به لحاظ اشکالاتی که قبلاً بیان کردیم، قابل پذیرش نیست؛ لذا راجع به نقل صدوق رحمه‏الله باید توجیه معقولی ارائه شود. پیش از پرداختن به پاسخ اصلی، توجه به این نکته، حائز اهمیت است که خطبه مورد بحث در نقل سید رضی رحمه‏الله افزون بر تفاوت یادشده، در موارد نسبتا فراوانی از حیث الفاظ و تعبیرات، با نقل صدوق رحمه‏الله متفاوت است؛ نقل سید رضی رحمه‏الله از نثری زیبا، استوار و مسجّع برخوردار است که از اصالت و دقّت آن حکایت می‏کند؛ بر خلاف نقلِ صدوق رحمه‏الله که در آن حد از زیبایی و هماهنگی الفاظ نیست؛ لذا احتمال نقل به معنی در آن قوّت می‏گیرد. با نظر به این نکته و شواهد زیر، نقل صدوق رحمه‏الله قابل اعتماد نخواهد بود:
1. بر اساس نقل صدوق رحمه‏الله متن حدیث، مضطرب است؛ زیرا عبارات «السدد المضروبة دون الغیوب»، «الغیب المحجوب» و موضوع سخن در خطبه مزبور، گویای آن است که مقصود از «ما جهلوا» کنه ذات و صفات باری تعالی است، ولی جمله «فقالوا آمنّا به کلّ من عند ربّنا» حاکی از آن است که مراد از «ما جهلوا» تأویلِ آیات متشابه است؛ لذا با وجود این تعارض در متنِ روایتِ مزبور، نمی‏توان بدان استناد جست.
2. ناهماهنگی عبارات در نقل مزبور، این احتمال را تقویت می‏کند که یکی از راویان بر اساس فهم خود، جمله «فقالوا آمنّا به کلّ من عند ربّنا» را به عنوان توضیحی برای «الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره» به کلام علی علیه‏السلام افزوده است؛ لذا با قوّت گرفتن این احتمال، نقل مزبور قابل اعتماد نیست.
3. در تعارض نقل سید رضی رحمه‏الله با نقل صدوق رحمه‏الله ، نقل سیّد مقدم است؛ زیرا این نقل، افزون بر استواری الفاظ و تعبیرات، با مفاد احادیث مشهور و مقبولی که در باب آیات متشابه رسیده، سازگار و قابل جمع است؛ بر خلاف نقل صدوق رحمه‏الله که شاذّ و نادر محسوب می‏گردد و به حکم اخبار علاجیه(1) باید کنار گذاشته شود.
اما مسند بودن روایت صدوق رحمه‏الله اعتباری به آن نمی‏بخشد؛ زیرا افزون بر اشکالات یادشده، از حیث سند نیز مخدوش است؛ در سند آن علی بن العباس و اسماعیل بن اسحاق وجود دارد که اولی ضعیف و غالی شمرده شده(2) و دومی، توثیق نشده است.(3)

تعیین راسخان در علم

از مباحث گذشته به این نتیجه رسیدیم که تأویل صحیح متشابهات، تنها نزد خداوند و راسخان در علم است. اکنون این پرسش مطرح می‏گردد که راسخان در علم، چه کسانی هستند و چه ویژگیهایی دارند؟
بر اساس احادیث، پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم برترین راسخان در علم است و پس از وی، امیرالمؤمنین علیه‏السلام و سایر اهل البیت علیهم‏السلام در صف نخست آنان قرار دارند.
امام باقر علیه‏السلام می‏فرماید:
إنّ رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم أفضل الراسخین فی العلم قد علم ما أنزل اللّه‏ علیه من التنزیل و التأویل و ما کان اللّه‏ لینزل علیه شیئا لم‏یعلّمه تأویله و أوصیاؤه من بعده یعلمونه کلّه(1)؛ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم برترین راسخان در علم است. به راستی تأویل و تنزیل آنچه را خدا بر او فرو فرستاده، فرا گرفته است و خداوند چیزی را بر او نازل نکرده که تأویل آن را به او نیاموخته باشد.
حدیث گرانقدر و مشهور ثقلین نیز مطلب یادشده را تأیید می‏کند:
قال رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر و هو کتاب اللّه‏ حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.(2)
چنان که می‏بینید، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏فرماید: تا هنگامی که به کتاب و عترت تمسّک جویید، گمراه نمی‏شوید و سپس می‏فرماید: کتاب و عترت از یکدیگر جدایی‏ناپذیرند. این بیان، حاکی از ارتباط وثیق بین قرآن و عترت است که یکی از ابعاد آن، مبیّن و مفسّر بودن عترت برای قرآن می‏باشد.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام راجع به آیه «فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون»(3) می‏فرماید:
ألا إنّ الذکر رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و نحن أهله و نحن الراسخون فی العلم و نحن منار الهدی و أعلام التقی...(1)؛ آگاه باشید که «ذکر» رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم است و ما اهل او هستیم، ماییم راسخان در علم، ماییم چراغ هدایت و پرچمهای پرهیزگاری... .
امام صادق علیه‏السلام فرمود:
یا اباالصباح نحن قوم فرض اللّه‏ طاعتنا... و نحن الراسخون فی العلم.(2) ای ابوصباح! ما قومی هستیم که خداوند، اطاعت و فرمانبری از ما را واجب ساخته... و ماییم راسخان در علم.
با توجه به دلایل و شواهد بسیاری که به برخی از آنها اشاره شد، باید بگوییم که بدون تردید، اهل البیت علیهم‏السلام مصداق بارز و کامل راسخان در علم به شمار می‏روند و برترین مرجع در حل مشکلات قرآن و فهم متشابهات آن می‏باشند. اما آنچه جای تأمل و بحث دارد، قرار گرفتن سایر عالمان ربانی در دایره راسخان در علم است.
ممکن است با نگاه سطحی به احادیث، چنین برداشت شود که جز معصومان علیهم‏السلام کسی در دایره راسخان در علم قرار نمی‏گیرد، لیکن واقعیت خارجی و برخی دلایل و شواهد، حاکی از آن است که عالمان ربانی که اصول و مبانی تأویل و تفسیر صحیح را در مکتب اهل البیت علیهم‏السلام آموخته و خود را به زیور علم و تقوا آراسته‏اند نیز در حد خود از راسخان در علم به شمار می‏روند. با این وجود، دانش و معرفت آنان به قرآن، به هیچ رو قابل مقایسه با دانش امامان معصوم علیهم‏السلام نیست، ولی از آن‏جا که اصول و مبانی صحیح شریعت را از سرچشمه زلال آن دریافت کرده‏اند و از فطرتی سلیم برخوردارند، می‏توانند شماری از متشابهات را به محکمات ارجاع دهند و از این طریق، به تأویل صحیح آن دست یابند. امام رضا علیه‏السلام می‏فرماید:
من ردّ متشابه القرآن إلی محکمه هدی إلی صراط مستقیم.(3) هرکس متشابه قرآن را به محکم آن ارجاع دهد به راه مستقیم هدایت شده است.
از اطلاق حدیث استفاده می‏شود که علمای دین می‏توانند به مرتبه‏ای از دانش قرآن نائل شوند که با ارجاع متشابهات به محکمات، به تأویل صحیح متشابهات دست یابند.
به‏سبب هماهنگی معارف قرآن کریم با فطرت انسانی، برخورداری از فطرت سالم و طهارت روح، نقش مهمی در فهم درست معارف قرآن دارد؛ خداوند می‏فرماید:
«إن تتّقوا اللّه‏ یجعل لکم فرقانا»(1)؛ اگر تقوا پیشه کنید، خداوند به شما توان تشخیص حق از باطل می‏دهد.
«و اتّقوا اللّه‏ و یعلّمکم اللّه‏»(2)؛ باتقوا باشید، خداوند به شما می‏آموزد.
«و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا»(3)؛ آنان که در راه ما کوشش کردند، یقینا راههای خود را به ایشان می‏نمایانیم.
بر این اساس، باید گفت که راسخان در علم، کسانی هستند که افزون بر آگاهی از زبان قرآن و دانشهای مرسوم مفسّران، از تقوا و فطرت سلیم برخوردارند.
از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم راجع به راسخان در علم پرسش شد، حضرت فرمود:
من برّت یمینه و صدق لسانه و استقام قلبه و من عفّ بطنه و فرجه فذلک من الراسخین فی العلم(4)؛ کسی که دستش نیکوکار و زبانش راستگو و قلبش استوار و دارای عفّت شکم و دامن باشد، از راسخان در علم است.
یکی از دلایل روشن بر این که در غیر ائمه علیهم‏السلام نیز مصادیق راسخان در علم وجود دارد، این آیه است: «لکن الراسخون فی العلم منهم و المؤمنون یؤمنون بما أنزل إلیک و ما أنزل من قبلک»(5). چنان که می‏بینید، در این آیه شریفه، خدای متعال برخی از عالمان اهل کتاب در عصر نزول را راسخ در علم نامیده است؛ با اینکه یقینا آنان در مرتبه عصمت نبوده‏اند. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏فرماید:
یحمل هذا الدین فی کلّ قرن عدول ینفون عنه تأویل المبطلین...(1)؛ در هر قرن، شایستگانی حاملان این مکتبند که تأویلات ناروای باطل‏کیشان را از دین می‏زدایند.
این حدیث نبوی نیز گویای آن است که راسخان در علم که مرزبانان حوزه اندیشه دینی به شمار می‏روند، منحصر به معصومان علیهم‏السلام نیستند. در احادیث، نوعا عنوان «الراسخون فی العلم» به ائمه علیهم‏السلام تفسیر شده و ظاهر برخی از آنها حاکی از حصر است، لیکن این احادیث با آنچه بیان شد، تعارضی ندارد؛ زیرا احادیث مزبور، در مقام بیان مصداق بارز و کامل عنوان «الراسخون فی العلم» است و مصداق عالی و بارز این عنوان، یقینا منحصر به معصومان علیهم‏السلام می‏باشد. چنان‏که در تفسیر «صراط الذین أنعمت علیهم» از امام صادق علیه‏السلام روایت شده است که مقصود از «الذین أنعمت علیهم»، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و ذریه آن حضرت می‏باشد.(2) ولی بی‏شک، نعمت‏داده‏شدگان، منحصر به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و ذرّیه طیبه ایشان نیست؛ زیرا آیه 69 از سوره نساء به صراحت، گویای آن است که انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین، همگی از مصادیق نعمت‏داده‏شدگان به شمار می‏روند: «و من یطع اللّه‏ و الرسول فأولئک مع الذین أنعم اللّه‏ علیهم من النبیّین و الصدّیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقا»(3)
بنابراین، تفسیر «الذین أنعمت علیهم» به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و ذریه آن حضرت، از باب ذکر مصداق اتم بوده است. با توجه به دلایل و شواهدی که بیان شد، تفسیر «الراسخون فی العلم» را به معصومان علیهم‏السلام نیز باید از همین باب دانست.

پي نوشت ها:

1. جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق ابومحمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص6 ـ13.
1. آل عمران/ 7.
1. طبرسی، مجمع البیان، ج1 و 2، ص701؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج8، ص188؛ فرّاء، معانی القرآن، ج1، ص19؛ سیوطی، الاتقان، ج3، ص6 ـ 8.
2. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج7، ص190.
3. مدثر/ 6.
4. خطیب قزوینی، تلخیص المفتاح، شرح تفتازانی، ج1، ص256ـ257.
5. ابن مالک، الفیه، ص44.
1. حشر/ 7ـ10.
2. سید رضی، حقائق التأویل، مؤسّسه بعثت، ص131ـ132.
3. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج7، ص189ـ190.
1. نحل/ 83.
2. محمدهادی معرفت، التمهید، ج3، ص41.
3. اعراف/ 187.
1. اسراء/ 85.
2. بقره/ 185
1. خداوند دانای غیب است، کسی را بر آن آگاه نمی‏سازد به جز رسولی که برگزیده است (جن/ 27).
2. کلیدهای غیب نزد اوست، جز او کسی از آن آگاه نیست (انعام/ 59).
3. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص51 ـ52.
4. قیامة/ 18ـ 19.
5. نحل/ 44.
6. طبرسی، مجمع البیان، ج1ـ2، ص701.
1. همان.
2. زمخشری، الکشّاف، ج1، ص338.
3. سید رضی، حقائق التأویل، ص128ـ134.
4. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص27ـ 28.
5. ر.ک: محمدهادی معرفت، علوم قرآن، ص291ـ292؛ عبداللّه‏ جوادی آملی، قرآن در قرآن، ج1، ص428.
6. سید رضی، حقائق التأویل، ص133.
1. ر.ک: محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج3، ص39.
2. همان، ص36.
1. همان، ص37.
2. طبرسی، مجمع البیان، ج1ـ2، ص701.
3. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج1، ص213؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص192.
4. مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص199.
1. همان، ج92، ص92.
2. همان، ج24، ص179.
3. همان، ج69، ص80.
1. فیض‏الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه 90، ص230.
2. در نگارش این ترجمه، از ترجمه عبدالمحمّد آیتی بهره گرفته شده است.
3. «تأویل آن را کسی جز خدا و راسخان در علم نمی‏داند، گویند بدان ایمان آوردیم، همه آیات از جانب پروردگار ماست.» (آل عمران/ 7)
1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، چاپ سوم، بیروت، 1403 ه .ق، ج57، ص121؛ میرزا حبیب‏اللّه‏ خوئی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، مکتبة الاسلامیة، چاپ چهارم، تهران، ج6، ص311ـ312؛ فیض‏الاسلام، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، خطبه 90، ص237ـ 238.
2. ممکن است برای حل این مشکل گفته شود: خطبه اشباح در نهج‏البلاغه، مرسله و در توحید صدوق و غیر آن، ضعیف‏السند است، لذا با نظر به اینکه سند معتبری برای آن وجود ندارد، چنین حدیثی نمی‏تواند با سایر احادیث مسند و معتبر معارضه کند. بنابراین، احادیثی که دلیل مدعای ما به شمار می‏رود، بدون معارض باقی می‏ماند و نیازمند توجیه عبارت مورد بحث نیستیم. این راه حل پذیرفته نیست؛ زیرا مضامین بلند و استوار خطبه اشباح به گونه‏ای است که جایی برای تردید در صدور آن از امام علیه‏السلام باقی نمی‏گذارد؛ لذا بزرگان آن را به مثابه کلام امیر مؤمنان علیه‏السلام پذیرفته‏اند و کسی را سراغ نداریم که از این جهت، خطبه مزبور را رد کرده باشد.
3. بحارالانوار، ج57، ص121.
1. همان.
1. مائده/ 32.
2. میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، مؤسسة آل البیت علیهم‏السلام ، چاپ دوم، بیروت، 1408 ه .ق، ج12، ص238ـ 239.
3. بحارالانوار، ج57، ص121.
1. شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسین، التوحید، تصحیح و تعلیق: سیدهاشم حسینی تهرانی، چاپ مؤسسه نشر اسلامی، قم، پانوشت 1، ص56.
2. معادل بودنِ تأویل آیه متشابه با معنی و تفسیر آن، در مبحث معنی‏شناسیِ تفسیر و تأویل ثابت شد. (ر.ک: مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، شماره 4 و 5، ص41).
1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص192 و 199؛ ج24، ص179؛ ج69، ص80؛ ج92، ص99. متن احادیثی که بدان اشاره شد، پیش از بحثِ خطبه اشباح ذکر شد.
2. مراد، «واو» در «... و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به» است.
3. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص69.
1. همان، ص27 و 49.
2. همان، ص36.
3. همان، ص69.
1. ر.ک: همان، ص36.
2. همان، ص27.
3. همان، ص69.
4. همان.
1. همان، ص47.
2. سید رضی، نهج‏البلاغه (فیض‏الاسلام)، خطبه 90، ص230.
1. همان، ترجمه سیدجعفر شهیدی، با اندکی تصرف.
2. همان. در ترجمه این بخش، از ترجمه عبدالمحمّد آیتی بهره گرفته شد.
3. همان.
1. قمر/ 17.
2. آل عمران/ 138.
3. نساء/ 174.
4. نهج‏البلاغه (صبحی صالح)، دارالهجرة، قم، خطبه 133، ص192.
1. شیخ صدوق، التوحید، ص114.
2. همان.
3. علی بن طاووس، اقبال الاعمال، محقق: جواد قیومی اصفهانی، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل، قم، 1414 ه .ق، ج1، ص362؛ بحارالانوار، ج98، ص154.
4. بحارالانوار، ج95، ص243.
5. نهج‏البلاغه (صبحی صالح)، خطبه 160، ص225؛ همچنین ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه 195، ص308؛ بحارالانوار، ج57، ص232.
6. محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، دارالکتب الاسلامیة، چاپ پنجم، ج1، ص134ـ 135.
7. بحارالانوار، ج94، ص150.
1. الکافی، ج1، ص137.
2. همان، ج1، ص102؛ بحارالانوار، ج3، ص266.
3. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، تصحیح سیدمهدی حسینی لاجوردی، چاپ دوم، قم، شهریور 1363، ج1، ص151؛ شیخ صدوق، التوحید، ص36؛ بحارالانوار، ج4، ص228.
4. شیخ صدوق، التوحید، ص55 ـ56. بخشی از این خطبه که مربوط به راسخان در علم است، در تفسیر عیاشی نیز آمده که از حیث عبارت، با نقل صدوق رحمه‏الله انطباق دارد. ر.ک: محمد بن مسعود العیاشی، تفسیر عیاشی، مؤسسة البعثة، چاپ اوّل، قم، 1421 ه .ق، ج1، ص293.
1. محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ه .ش، ج1، ص68؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، جامعه مدرسین، قم، 1413 ه .ق، ج3، ص9ـ10؛ ابن ابی‏جمهور احسائی، عوالی اللآلی، انتشارات سیدالشهداء، قم، 1405 ه .ق، ج4، ص133.
2. ر.ک: محمد بن علی الاردبیلی، جامع الروات، دارالاضواء، بیروت، 1403 ه .ق، ج1، ص588؛ سیدابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، منشورات مدینة‏العلم، قم، ج12، ص67 ـ 68.
3. منبع اخیر، ج3، ص113.
1. علی بن ابراهیم قمی، التفسیر القمی، ج1، ص124.
2. مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص108.
3. نحل/ 43.
1. مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص184.
2. همان، ص199.
3. همان، ج2، ص185.
1. انفال/ 29.
2. بقره/ 282.
3. عنکبوت/ 69.
4. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص347.
5. ولی استواران در دانش از ایشان (اهل کتاب) و مؤمنان به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده است، ایمان دارند (نساء/ 162).
1. مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص92ـ93.
2. شیخ محمد قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج1، ص75 (به نقل از معانی الاخبار، ص31).
3. آنان که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و شایستگانند که خداوند به آنها نعمت داده است و آنان چه نیکو رفیقانی هستند (نساء/ 69).

مقالات مشابه

بررسی تأویل از دیدگاه آیت الله معرفت و ابن عربی

نام نشریهپژوهش‌های نفسیر تطبیقی

نام نویسندهابراهیم ابراهیمی, طاهره حاجی علیخانی

تفاوت تعبیر در آیات مشابه قرآن بر پایۀ تخطی از اصول همکاری گرایس

نام نشریهآموزه‌های قرآنی

نام نویسندهمحمدرضا ستوده‌نیا, مهدی مطیع, مهدی حبیب‌اللهی

چيستى محكم و متشابه از نگاه علّامه طباطبائى

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهمحمد فاکر میبدی

علوم قرآن در روايات رضوي

نام نشریهبینات

نام نویسندهسهیلا پیروزفر

نقش بافت درون ‌زبانی در توجیه آیات مشابه

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدرضا ستوده‌نیا, مهدی حبیب‌اللهی

نقد مقاله «متشابه» از دائرة المعارف قرآن لیدن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهعیسی متقی‌زاده, فاطمه قندالی

نقد مقاله «متشابه» از دائرة المعارف قرآن لیدن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهعیسی متقی‌زاده, فاطمه قندالی